عیسی امیدوار
• تاریخ تولد: 1308
• محل تولد: دروازه دولاب تهران
• شهرت: همراه با برادرش، عبدالله، اولین جهانگرد- پژوهشگران ایرانی بودند.
برادران امیدوار از همان نوجوانی تصمیم شان را گرفته بودند؛ دلشان می خواست هرچه نادیدنی است را به چشم ببینند. برای همین از حدود سال 1330، برنامه ریزی سفرشان را آغاز کردند و تا سه سال بعد، هر اتفاقی که پیش آمد نتوانست جلوی عزم جدی آن ها را بگیرد. آن ها سال 1333 سفرشان را از افغانستان شروع کردند.
مرحله اول سفر آن ها هفت سال طول کشید و در این مدت از افغانستان، پاکستان و هند گذشتند و به سمت تبت و آسیای جنوب شرقی و استرالیا سفر کردند. بعداز گذر از اقیانوس آرام، به آلاسکا، آرمیکای شمالی و آمریکای جنوبی سفر کردند و در نهایت از اقیانوس اطلس گذشتند و وارد اروپا شدند. در مدت اقامت شان در اروپا هزینه های سفر به آفریقا را درآوردند. آن ها سال 1340 برای یک اقامت سه ماهه از اروپا وارد ایران شدند و بعد از آن، مرحله دوم سفرشان را با خودروی ون دو سیلندری که از شرکت خودروسازی «سیتروئن» دریافت کرده بودند، از کویت شروع کردند. بعد هم از عربستان سعودی گذشتند و وارد آفریقا شدند.
کم خرج می کردیم
اولین قدم، خرید موتورسیکلتی بود که بتواند در مسیر پرپیچ و خم جاده ها تاب بیاورد. البته همین را هم باید تجهیز می کردند: «موتورسیکلت را با کمک برادران تضامنی از انگلستان وارد کردیم. خودمان یک صندوق برای موتور درست کردیم و گاردهایی هم از جنس فلز برای اطراف آن ساختیم که حکم سپر را داشتند. به جز صندوق بار که وسایل مان را در آن قرار داده بودیم، یک باک یدک هم برای بنزین درست کردیم که در طول سفر خیلی به کمک مان آمد چون آن زمان، مثل الان نبود که همه جا پر از بمب بنزین باشد.»
عیسی و عبدالله بودجه ای را که در اختیار داشتند، به دو بخش تقسیم کردند. با بخشی از آن پول، وسایل سفرشان را تهیه کردند و با بخشی دیگر، پول و سکه طلا خریدند. «هرکدام 90دلار برداشتیم و چند سکه طلای آن زمان را به قیمت 80 تومان خریدیم. البته فقط پول را خرج کردیم و سکه ها را بعد از 10 سال با همان قیمت هشتاد تومان فروختیم.»
آنها برای صرفه جویی در هزینه ها روش خاص خودشان را داشتند. در تمام طول مسیر، با پولی که از راه اجرای برنامه های رادویویی یا نوشتن مقالات برای مجله های بزرگ به دست آورده بودند، زندگی می کردند. یکی دیگر از کارهایی که در کم کردن هزینه های سفرشان موثر بود، مکاتبه با دانشگاه هایی بود که به کار آن ها علاقه نشان می دادند. «پیش از رسیدن به هر شهری، با دانشگاه مقصد مکاتبه می کردیم. کاری که ما انجام می دادیم برای آن ها جالب بود. برای همین جای خواب، خوراک و امکانات دیگری در اختیارمان می گذاشتند. در بسیاری از موارد هم خود رییس دانشگاه با دانشگاه بعدی نامه نگاری می کرد و از آنها می خواست تا امکاناتی در اختیار ما بگذارند.»
یک مسیر متفاوت
مقصد گردشگراندر آن زمان و حتی همین حالا، به سمت همسایه های غربی ایران است. حدود 60 سال پیش هم کشورهای غربی نسبت به آن هایی که در خاور دور قرار داشت، نشاخته شده تر بودند و امکانات بهتری هم داشتند. با وجود این، برادران امیدوار سفرشان را از راه شرق آغاز کردند. «غرب، مسیر آسان تری داشت و همه چیز در آن منطقه سنجیده تر بود، ولی ما مسیر سفرمان را از راه دیگری آغاز کردیم. دلیلش این بود که اگر از همان آغاز راه به سمت غرب می رفتیم، چیزی در چنته نداشتیم تا نشان شان بدهیم. در نتیجه کسی خواهان ما نبود، اما مشرق زمین تفاوت های زیادی داشت و برای خیلی ها ناشناخته بود.
ما در خاور دور در حدود بیست و چند برنامه رادیویی اجرا کردیم که همه شان مورد توجه قرار گرفتند. از راه اجرای همین برنامه های رادیویی، پول هم در می آوردیم. از استودیو که بیرون می آمدیم، چک دستمزدمان حاضر بود. اما اگر اولین مقصدهایمان را در غرب انتخاب می کردیم، برنامه رادیویی ای هم در کار نبود که به ما توجه کنند.»
چطور به قبایل نزدیک می شدیم؟
چطور به قبایل نزدیک می شدیم؟
برادران امیدوار به مناطقی سفر کردند که تا آن زمان یا کسی به آن مناطق نرفته بود یا عموما کسی زنده از آن جا بر نمی گشت؛ قبایلی که در بخش های مختلفی از دنیا، از جمله در آمازون و استرالیا وجود داشتند، درست مثل انسان های نخستین زندگی می کردند و هیچ بویی از تمدن نبرده بودند. به همین دلیل هم بود که به دیگران اعتماد نمی کردند و هر کسی را که به قبیله شان وارد می شد، می کشتند و جمجمه هایشان را به عنوان یادگاری نگه می داشتند. با وجود همه محدودیت ها و چالش ها، عیسی و عبدالله توانستند آرام آرام به این قبیله های بدوی نزدیک شوند، مدتی با آن ها زندگی کنند و حتی از زندگی شان فیلم و عکس بگیرند.
«عاملی که باعث شد ما بتوانیم با قبیله های بدوی کنار بیاییم، تجربه بود. ما همه کارهایمان را با آرامش و به مرور انجام می دادیم. ضمن این که دنبال تحمیل کردن خودمان به دیگران نبودیم. ما حرف چندانی برای گفتن نداشتیم، در عوض، بیشتر دلمان می خواست تا حرف های دیگران را بشنویم. پیش از هر چیزی، از راهنمایان بومی استفاده می کردیم. این آدم ها در همان مناطق زندگی می کردند و بعضی هایشان عضو همان قبایل بودند، اما با سفیدپوست ها هم آشنایی داشتند.
با کمک این راهنمایان بومی چند روز بیرون از منطقه اصلی اتراق می کردیم و آرام آرام با بزرگان قبیله ارتباط می گرفتیم. برای شان پارچه های الوان، نمک و کبریت می بردیم که به نظرشان اختراعات بسیار مهمی بودند. پارچه ها را آن قدر دوست داشتند که به جای استفاده به عنوان لباس، ترجیح می دادند آن ها را از دیوار کلبه شان آویزان کنند.»
البته این روزها هیچ کدام از قبایلی که برادران امیدوار آن ها را دیده بودند، وجود ندارند. «در سه، چهار دهه اخیر گسترش تکنولوژی، فرهنگ خیلی از سرزمین ها و مردم بومی شان را به کلی از بین برد. بومی ها به آدم های سفیدپوست رسیدند، کسانی مثل ما را دیدند و زندگی قدیم آرام آرام از یادشان رفت.»
موزه ای که می خواستیم؛ چیزی که شد
برادران امیدوار بعد از پایان سفرشان در سال 1343، تصمیم گرفتند ایده ای را که از ابتدا دنبال بودند، پیاده کنند. «دل مان می خوات آنچه را از سفرمان به دست آورده بودیم، در یک موزه به نمایش بگذاریم. اولین کسی که بعد از پایان سفرها با ما صحبت کرد، تیمسار خسرویانی بود. او بعد از این که حرف های مان را شنید، در برنامه ای ما را معرفی کرد. بعد ما طرحی را که در ذهن داشتیم، در یک دفترچه سی صفحه ای آماده کردیم. طرح ما به حدود 150 هکتار زمین نیاز داشت. در این موزه خاص می توانستیم تمام سوغات های خاص مان را به نمایش بگذاریم و حتی توسط آشپزهایی که به استخدام در می آمدند، خوراک محلی هر منطقه از جهان را جداگانه سرو کنیم.»
طرح امیدوارها به نظر جالب می آمد. در نتیجه آن ها به رییس اداره هنرهای زیبا، معرفی شدند و در مرحله بعدی، آن ها به وزیر کشاورزی معرفی شدند. «وزیر گفت که می تواند بخشی از زمین های عباس آباد را که بالای بلوار الیزابت (بلوار کشاورز فعلی) بودند و در آن زمان بیایانی بودند، در اختیار ما بگذارد. به آن ها گفتیم که ما زمین خوار نیستیم و زمین تنها به دردمان نمی خورد.»
طرح موزه برادران امیدوار سال ها مسکوت ماند تا این که حدود 12 سال پیش، دکتر عبدالعلی پور به ریاست مجموعه کاخ های سعدآباد منصوب شد. «در آن زمان، ما در زیر کاخ سفید، که قبلا محل زندگی شاه و فرح بود، سه ماه نمایشگاه برگزار کردیم. در این نمایشگاه استقبال زیادی از کار ما شد و در نهایت تصمیم گرفتند که نمایشگاه ما به طور دائمی به بخش دیگری از مجموعه منتقل شود.»
موزه ای که نظیر ندارد
چرا موزه برادران امیدوار این قدر مورد توجه بود؟ از مدت ها پیش، موزه های بزرگ بسیاری از کشورها با عیسی و عبدالله مکاتباتی داشته اند و خواسته اند بخش های قابل توجهی از اشیای آن ها را خریداری کنند. «هیچ ایرانی یا حتی خارجی شبیه به ما کاوش نکرده است. به طور مثال، در انگلستان دانشجویان برای نوشتن پایان نامه شان به مناطقی سفر کرده اند و وسایلی همراه خودشان آورده اند که این اشیا در حال حاضر در بخش انسان شناسی موزه بریتانیا نگهداری می شود.
اما هیچ کس از تمام نقاط دنیا همراه خودش سوغات نیاورده است. ضمن این که بسیاری از آن مکان ها دیگر وجود ندارند و وسایل آن دوران کاملا از بین رفته اند. جمجمه های کوچک شده ای که قوم «جیوارو» از قربانی هایشان درست می کردند، جز اشیای آنتیک و خاصی هستند که در بیشتر موزه های جهان، ردی از آن ها وجود ندارد. بومرنگ ها و تمام ادوات شکار مربوط به آن دوران هم دیگر وجود ندارند.»
البته با وجود همه این نکات مثبت، موزه کمبودهای جدی ای هم دارد؛ «باید راهی برای برطرف کردن آن پیدا کنیم. من باید غرفه هایی درست کنم که زندگی مردم را به طور واقعی تری در آن نشان بدهم. من و برادرم عبدالله که سال هاست در شیلی یک شرکت فیلمسازی ار اداره می کند، دنبال پول نیستیم. ما می خواهیم جهان را به مردم مان نشان بدهیم و باعث افتخار کشور باشیم. هر کس هم که در این راه بتواند کمک کند، استقبال می کنیم.»
عیسی امیدار توصیه های جالبی برای سفرکردن دارد
1- بدون برنامه سفر نروید
ما بی گدار به آب نزدیم. برای سفرمان فکر کردیم و برنامه ریختیم، برنامه ریزی های ما در شرایط خاص 60 سال پیش، حدود سه سال زمان برد، اما همه چیز، از وسایل و تجهیزات سفر گرفته تا مسیر راه را با «فکر» انتخاب کردیم. یک بار گروهی آمدند و از ما مشاوره خواستند. گفتند چنددستگاه خودروی شاسی بلند دارند و تصمیم گرفته اند مشرق زمین را ببینند. واقعیت این است که پاگذاشتن در چنین سفری آن هم با اتومبیل بسیار دشوار است. چون در هند و خاور دور آن قدر رود هست که نمی توانید با خودرو حرکت کنید. ضمن این که مصرف بنزین این گونه خودروها نسبت به موتور بسیار بالاست.
هر چند ممکن است بتوانید این پول را تامین کنید، ولی سفر با این شیوه بسیار دشوار است، چون در طول مسیر تقریبا هیچ ارتباطی با هم ندارید. اگر یک اتومبیل که عقب است، پنچر کند یا مشکل فنی پیدا کند، خودروهای جلویی نمی فهمند یا در بهترین حالت چند کیلومتر جلوتر متوجه می شوند. برگشت و دور زدن در بسیاری از این مسیرها دشوار و حتی غیرممکن است. ضمن اینکه انتقال خودرو با کشتی بسیار دشوارتر از حرکت با قایق است. ما در بسیاری از موارد پولی بابت جابجایی با کشتی پرداخت نمی کردیم، چون جایی نمی گرفتیم، اما خودرو حسابی جلوی دست و پا را می گیرد و انتقالش هزینه بر است.
2- بدون هدف جایی نروید
من هنوز هم به همه توصیه می کنم که سفر کنند و جاذبه های خاص دنیا را ببینند. منظورم تماشای ساختمان ها و دیوارها نیست. هر ملت و مملکتی ویژگی های خاص خودش را دارد که هنوز مطالعه نشده اند و می توان درباره آن کند و کاو کرد. حرف من این است که قبل از انجام هر سفری با انگیزه مطالعه سراغ آن بروید. مثلا با خودتان بگویید، من به این سفر می روم تا گیاهان دارویی یا آداب زناشویی در کشورهای مختلف یا سرزمین خودم را مطالعه کنم.
به نظر من اگر بدون برنامه ریزی کوله تان را ببندید، به هیچ چیزی دست پیدا نمی کنید. فقط می توانید سلفی بگیرید و چند ساختمان را ببینید. این که بخواهی خیلی از کشورها را ببینید، خیلی هم خوب است، اما یک برنامه برای خود درست کنید. مثلا بروید ازدواج و سنت های مربوط به آن را در کشورهای خاورمیانه بررسی کنید. درباره مذاهب موجود در دنیا مطالعه کنید. نتیجه سفرهایتان هزاران صفحه می شود و جالب ترین موضوع ممکن هم هست.
3- اعتماد مردم را جلب کنید
جلب اعتماد آدم ها، هنری است که باید پیش از سفر آن را به دست آورید، چون هنگام سفر اهمیت فراوانی دارد و شگردهای خاص خودش را می طلبد. مردم شما را می بینند و چون یک خارجی هستید، جلب توجه می کنید. آن ها دوست دارند به شما طالاعات بدهند. پس آرام آرام به همدیگر نزدیک می شوید و به چیزهایی که می خواهید دست پیدا خواهیدکرد. حواس تان به این نکته باشد که شما حتی اگر یک برنامه را از نزدیک ببینید، تا زمانی که با آدم های آن مجلس یا گروه ارتباط برقرار نکرده اید، به هیچ چیز دست پیدا نمی کنید.
باید با مردم در ارتباط باشید و این نقاط جدید را کشف کنید، چون این روزها، خیلی چیزها، از خانه ها و ساختمان ها گرفته تا لباس پوشیدن آدم ها، در خیلی از نقاط دنیا به هم شبیه شده است. چیزی که ما باید درباره اش مطالعه کنیم، درون خانواده ها و مردم است. ما باید سراغ تفاوت ها برویم و برای رسیدن به این هدف هم باید داخل مردم نفوذ داشته و با آن ها آشنا بشویم.
از ایران شروع کنید
عیسی و عبدالله امیدوار قبل از این که از کشور خارج شوند، ایرانگردی کرده اند
عیسی و عبدالله قبل از این که جهانگرد باشند، ایرانگردی کرده اند و غارهای بزرگ و کوچک زیادی را به چشم دیده اند. اکتشاف «غار شاپور» در کازرون و غارهایی که محل زندگی انسان های اولیه بوده است، بخش کوچکی از کشف های این دو برادر در زمان ایرانگردی شان است. آن ها در طول تمام سفرهایشان با مردمی دمخور شدند که حالا دیگر وجود خارجی ندارند و مراسمی را به تصویر کشیده اند که خیلی از افراد مسن هم یادشان نمی آید.
برادران امیدوار یکی از معدود پژوهشگران جهانگردی هستند که از سفرهایشان به دور دنیا تا این میزان اطلاعات، عکس و فیلم جمع آوری کرده اند. چه چیزی این دو برادر را این همه ماجراجو و کنجکاو بار آورده بود؟ این داستان زندگی آن ها در دوران کودکی و جوانی است؛ داستانی که عیسی امیدوار، در گفت و گو با ما، آن را روایت کرده است. آنچه در این گفت و گو روایت شده، حتی در کتاب «سفرنامه برادران امیدوار» هم گفته و نوشته نشده است. پس خواندن آن را از دست ندهید.
عیسی و عبدالله نسبت به برادر و خواهرهای دیگرشان سر نترسی داشتند و دنبال چیزهای عجیب و غریب بودند. عیسی به جز سفرهایی که با مادر به شهرهای مختلف می رفتند، از همان کودکی سفرهای خاص خودش را هم برنامه ریزی می کرد. «نوجوان که بودم از پول توجیبی ام یک دوچرخه خریدم. با دوچرخه ام به محله های اطراف تهران می رفتم و حومه پایتخت را کشف می کردم.»
بعدرتر عبدالله هم به عیسی پیوستم. «حدودا پانزده ساله بودم که با عبدالله به سفرهای خاصی در داخل کشور رفتیم. ما با عشایری که از تهران می گذشتند، به سفر می رفتیم. چند هفته را با آن ها می گذارندیم تا شرایط زندگی شان را ببینیم و وضعیت شان را بسنجیم. گاهی در این سفرهای خاص تنها بودم و بعضی وقت ها عبدالله هم با من می آمد.»
وضع مالی خانواده خوب بود. پدر، یک کارخانه بافندگی در تهران داشت و به جز یک نفر دیگر در تمام ایران، رقیبی نداشت. با وجود این، عیسی و عبدالله هیچ وقت به ثروت پدر متکی نبودند و نازپرورده بار نیامدند.
کوهنوردی و کشف غارهای بکر ایران
آرام آرام که بزرگ تر شدند، دامنه ماجراجویی هایشان هم گسترده تر شد. «کم کم به دوستانی برخوردیم که راه را باری مان بازتر کردند. «بیوک قراگوزلو» یکی از همین دوستان بود. بیوک ما را به باشگاه «نیروراستی» در کوچه سیدهاشم، نزدیک شاه آباد (بهارستان امروزی) دعوت کرد. آن جا یکی از باشگاه های معروف مهم ایران بود که شخصی به نام «منوچهر مهران» اداره اش می کرد.
بعد از فوت آقای مهران، مدیریت این مجموعه بزرگ را همسرش بر عهده گرفت. از او خواستیم سالنی در اختیارمان بگذارد تا سازمان کوهنوردی را تاسیس کنیم. این سازمان قرار بود برنامه های کوهنوردی و غارنوردی را سر و سامان بدهد. همان جا اولین مکانی بود که باعث پیشرفت من و عبدالله شد و توانستیم با کمک آن بخش های مهمی از ایران را بگردیم و تجربه کسب کنیم.»
باشگاهی که عیسی امیدوار درباره آن صحبت می کند، تا سال ها برنامه های کوهنوردی متعددی را سر و سامان می داد. برادران امیدوار و گروه همراه شان به بیشتر قله های ایران صعود کردند و درون غارهایی رفتند که تا پیش از آن صرفا مردم محلی از وجودشان اطلاع داشتند. «در طول راه مان به سمت قصبه های مختلف، از کوره راه هایی عبور می کردیم که کمتر کسی گذرش به آن جا افتاده بود. زندگی مردم را بررسی می کردیم و سراغ غارهایی می رفتیم که پر از ابزار زندگی انسان های اولیه بود. غار «شاپور» در کازرون یکی از معروف ترین غارهایی بود که ما و گروه مان آن را کشف کردیم. مجسمه باستانی که هنوز هم در آن جا وجود دارد، ما کشف کردیم.»
خانواده به ما اعتماد داشت
برادران امیدوار و گروه شان اوقات زیادی را در کوه می گذارندند، ولی کار اصلی آن ها فقط بالارفتن از کوه و صخره نبود، انجام کارهای فنی و ساختن وسایل مخصوص کوهنوردی با استفاده از وسایلی که در دسترس شان بود، جزء کارهای دیگری بود که انجام می دادند. «پدرمان وضع مالی خوبی داشت و می توانستیم با پول او کارهای زیادی انجام بدهیم ولی هیچ وقت دلمان نخواست به ثروت پدر متکی باشیم.
به همین دلیل وسایل کوهنوردی را خودمان می ساختیم. برای مثال، پر قو جمع آوری می کردیم و خواهرم با استفاده از آن ها برایمان کیسه خواب و کت گرم می دوخت. یا با استفاده از کنف طناب کوهنوردی درست می کردیم که بسیار سفت و محکم بود. با استفاده از جزوه ها و کتاب های کوهنوردی کشور سوییس- که آن زمان کوهنوردی پیشرفته ای داشت- وسایل مان را می ساختیم. تکنیک های کوهنوردی مان هم معادل سوییس و بسیار پیشرفته بود.»
پسر و دخترهای دیگر خانواده یا کارمند بودند یا ازدواج کرده و به خانه بخت رفته بودند. این دو برادر تنها کسانی بودند که سرشان برای کشف موضوعات تازه درد می کرد. با وجود تفاوت این دو برادر، خانواده با آن ها همراهی کردند. «پدرم بسیار روشنفکر بود و البته می دانست مسیری که ما طی می کنیم، سالم است.
به هر حال آن زمان این طوری نبود که در هر مغازه ای سیگار وجود داشته باشد و همه چیز بیش از اندازه در دسترس بچه ها باشد. به همین دلیل هم، خانواده به ما اعتماد کردند و جلوی مان را نمی گرفتند. یادم هست یک بار بر اثر اتفاقی در کوه، پایم زخمی شد و مدتی گرفتار شدم. بعد هم که به خانه برگشتم، پایم زخمی و آسیب دیده بود. پدرم که وضع مرا دید و فهمید چه اتفاقی افتاده است، فقط یک جمله گفت: «عیسی! باید دقت بیشتری بکنی!» در حالی که خیلی از پدر و مادرها ممکن بود به خاطر همنی آسیب جلوی بچه هایشان را بگیرند. پدر اما به ما اعتماد کامل داشت.»
عیسی هرگز مرد کارهای دفتری نشد؛ هر چند که در ظاهر ترک کردن این کار پرمنفعت به ضررش تمام می شد. او برخلاف بیشتر مردم رفتار می کرد و حتی شبیه به برادر بزرگ ترش هم نشد. «برادر بزرگم مهندس راه آهن بود و در آلمان تحصیل کرده بود. بعد از این که به ایران برگشت، رییس ناحیه شد. سال آخر پیش از این که سفرمان را شروع کنیم، برادرم مرا برای یک کار دفتری استخدام کرده بود.
آن زمان کارمند بودن خیلی مهم بود و من کارمند دولت شده بودم. از نظر مردم جایگاه مهمی داشتم و با توجه به موقعیتم هر جا که می رفتم، حتما با نگاه کردن به شغلم حتما به من زن می دادند. ولی من از شغلم راضی نبودم. برای همین کارم را رها کردم و به سفر رفتم. همه چیز را کنار گذاشتم و همراه برادرم دنبال ناشناخته ها رفتم.»